در مناقشهي جاري در مورد ايران، سؤال اصلي و پايه اين است كه هدف واقعي آمريكا در خاورميانه و ايران چيست؟ زيرا تازمانيكه براي اين سؤال يك جواب يقيني و قابل اتكا نداشته باشيم، يا زماني كه ندانيم نيّت واقعي و نهايي حريف در اين بحران چيست، خود نيز نميتوانيم تصميم بگيريم كه در برابر آن چهگونه بايد عمل كرد، و بهعبارت ديگر نميتوانيم در مورد روند جاري هم موضع درستي اتخاذكنيم.
ادعاي سردمداران سياست خارجي آمريكا در اين زمينه خيلي ساده است. آنها ميگويند هدف آمريكا از مداخله در اينمنطقه گسترش دموكراسي و حقوق بشر است. بنا به اين ادعا، آن نظامي كه در حال حاضر بر جهان مسلّط است و آمريكا سركردگي آنرا بهعهده دارد، هيچ نيت و هدف و منافعديگري در اين منطقه و در پس اين مداخلات ندارد. شيفتگان آمريكا در منطقه و در ايران نيز همين گفتهي سادهلوحانه را تكرار ميكنند. اما آيا همهي مردم منطقه و ايران آنقدر خام و سادهانديشند كه موضوع را بههمين سادگي تلقيكنند؟ در سطور زير - تاحديكه در حوصلهي اين مقالهي كوتاه بوده است- كوشيدهام به اين سؤال پاسخ دهم. اما يك سؤال ديگر هم مطرح است و آن اين است كه آيا وقتي حقوق و آزاديهاي ملتي سلب و لگدمال شده و بهعلت سلطهي ارتجاع راه توسعه و ترقي آن ملت مسدود ميشود، بازپسگرفتن اين حقوق و آزاديها و گشودن راه توسعه و پيشرفت آن ملت، وظيفهي يك ملت ديگر يا يك قدرت قهار بيگانه است؟ در كجاي تاريخ اين وظيفهي يك ملت را، بهجاي خود او، ملت يا كشور ديگري انجام داده است؟
هواداران مداخلهي بيگانه كه نه معنا و عواقب چنين مداخلهاي را درست ميشناسند و نه از معنا و عواقب جنگ براي مردم خبر دارند، معادلهي مجعول و عاميانهاي را در سطح جامعه تبليغ ميكنند كه گويا هركس در مورد عواقب مداخلهي بيگانه و مخالفت با جنگ و تجاوز نظامي صحبتكند، از موضع جمهوري اسلامي يا حمايت از آن صحبت كرده است. اين ادعايي بياساس است كه مطرحكنندگان آن ميخواهند بهكمك آن دست به نوعي "ترور فكر" زده و بيگانهپرستي خود را در پشت آن پنهان سازند. موضع من در برابر جمهوري اسلامي روشن است اما ميخواهم بهكساني كه چنين تصوّر خطايي دارند يادآور شوم كه طرفهاي درگير در اين ماجرا فقط حكومت آمريكا و جمهوري اسلامي نيستند. در اين كشمكش طرف سومي هم وجود دارد كه گويا قرار است قرباني دست و پا بستهي اين كشمكش باشد، گرچه ما~لاً پرداخت هزينهها و تحمل زخمها سهم او است نه سهم هيچيك از دو طرف ديگر. اين طرف سوم مردم ايران هستند و من ميكوشم از موضع اين طرف سوم بهماجرا نگاه كنم. موجوديت جامعه چيزي جدا از موجوديت نظامهاي سياسي گوناگوني است كه هر يك چند صباحي بر آن حكومت ميكنند. نظامهاي سياسي ميآيند و ميروند و آنچه مستمر و ماندني است جامعه و مردمند و كسي بهخاطر حاكميتها جامعه را بهباد نميدهد. بايد از موضع حفظ موجوديت و سرنوشت تاريخي جامعه و مردم مسأله را مورد بررسي قرار داد، و جنگ كه ظاهراً هر دو طرف ديگر اين كشمكش گوشهي چشمي به آن دارند، براي مردم جز مرگومير و كشتار، ويراني، پريشاني، انهدام زيربناي اقتصادي و ثروتهاي ملي، قحطي، فقر و فاقه و بيماري و تشديد اختناق ارمغانديگري ندارد. بهاي چنين جنگي را هر كس كه شروعكند فقط مردم خواهند پرداخت. از اينرو ميخواهم از اين موضع آينهاي در برابر شيفتگان ناآگاه و سادهانديش مداخلهي بيگانه بگيرم تا بتوانند آنچه را كه اينروزها آشكار و بدون شرمندگي تبليغ ميكنند، بهتر بشناسند. اما علاوه بر اينان، روي سخنم با آن تودهي وسيعتري هم هست كه چون از فشار و اختناق بهجان آمدهاند، در ميان آنان اين تصّور قوّت گرفته است كه شايد مداخلهي بيگانه فرجي باشد. اينان به زبان روشنتر در انتظار نشستهاند كه با كشتههاي ديگران و با هزينهي ديگران روز بهتري فراهم آيد و آنگاه آنان، بيهزينه از آن بهرهمند شوند. اين، خيالي باطل است و عقوبتي سخت، كيفر چنين خامطمعي عافيتطلبانهاي است. چهگونه ميتوان پذيرفت كه كشور بيگانهاي از آنسوي كرهي خاك به خاورميانه بيايد، از مردم خود كشته بدهد و از ثروت خود هزينههاي نجومي صرفكند براي اينكه ملتديگري از دموكراسي و حقوق بشر برخوردار شود؟ و اگر چنين فرض سادهلوحانهاي پذيرفتي نباشد، پس بايد بهدنبال هدفها و انگيزههاي واقعي اين مداخله باشيم.
نكتهي ظريف و پراهميتي كه معمولاً به آن توجه نميشود (واينبيتوجهي موجب سوءتفاهم بزرگي ميگردد) اين است كه خواستهي مردم ايران استقرار يك نظام دموكراتيك در كشور است كه حقوق و آزاديهاي آنها را تأمين و راه توسعه و پيشرفت جامعه را بگشايد و اين ارتباطي به اهداف آمريكا كه خاورميانه را بهعنوان بخش حساسي از استراتژي جهاني خود تلقي ميكند، ندارد. بهعبارت ديگر آمريكا براي احقاق حقوق مردم ايران به منطقه نيامده بلكه هدف آن كنترل نفت بهوسيلهي نيروي نظامي و تغيير جغرافيايي سياسي منطقه در جهتي است كه با نيازهاي استراتژي تازهي ليبراليسم نو همخواني داشته باشد.
اما جامعهاي كه همواره در انتظار باشد تا ببيند ديگران براي او چه تصميمي گرفتهاند، جامعهاي نابالغ است كه بهخود اين باور را ندارد كه ميتواند براي خود تصميم بگيرد و در سرنوشت خود دخالتكند. بسياري از كساني كه امروز در جاي گرم و نرم و امن نشستهاند و مبارزات و خطمشي نسل گذشته را در رژيم پيشين مورد نقد قرار ميدهند و آنان را محكوم ميكنند، توجه ندارند كه نسل گذشته دستكم به توانايي خود براي تغيير نظام اجتماعي حاكم بهطور جدي ايمان داشت و الا جان خود را به كف دست نميگرفت و بهميدان نميرفت. آن نسل اگر در تحقق آرمانهاي خويش هم با شكست مواجه شد، لااقل به ميدان رفت و شكست خورد. نسل كنوني جرأت و جسارت به ميدان رفتن را هم ازدستداده و در انتظار معجزهي ديگران نشسته است. در هر مبارزه احتمال پيروزي و شكست هر دو وجود دارد. نسل گذشته بلوغ و توانمندي مبارزهكردن و اعتقاد به نيروي خود براي تغيير زندگي خويش را داشت و به اين مبارزه دست زد؛ نسل كنوني چشم و اميد به دست ديگران بسته، بهآن بلوغ نرسيده كه خود را يكطرف مبارزه وعامل تغيير بداند و هنگامي كه بهطور جدي به تغيير نظام اجتماعي فكر ميكند، چنان اين چشمانداز برايش دور و غيرعملي مينمايد كه گويي دربارهي يك سيارهي دوردست و خيالي فكر ميكند. آيا هنر برخي "روشنفكران ديني" كه ظرف دو دههي گذشته به ضرب امكانات و تريبونهاي همين نظام حاكم بر جريانهاي فكري جامعه و جنبش دانشجويي تسلط يافتند، چيزي بيش از اين نبوده است كه آن ارادهي مبارزهي احتمالي نسل گذشته را خاموش و به فراموشي و انفعال بسپارند و نسلي بيآرمان و بياعتقاد به نيروي خود بپرورند كه مصرفكنندهي سطحي و خام موهومات نوليبرالي است و طي يك فرايند خزنده و تدريجي ما~لاً سر از اردوي شيفتگان آمريكا در آورده است؟
براي كسي كه از امپرياليسم و ماهيت و پيشينهي آن آگاهي و شناخت متعارفي داشته باشد، تشخيص هدفها و انگيزههاي مداخلهي جاري آن در اين منطقه دشوار نيست، اما نظرات عاميانهي آن گروهي كه براي تعيين سرنوشت خويش در انتظار مداخلهي آمريكا نشستهاند و عموماً بر آنچه راديوها، فرستندههاي ماهوارهاي، مطبوعات و ساير رسانههاي تبليغاتي امپرياليستي در اين زمينه اشاعه ميدهند متكي است و امپرياليسم هم بهكمك همين سياست تبليغاتي و جوّي كه از اين طريق در ميان مردم عادي بهوجود ميآورد، مداخلات خود را توجيه و نفوذ خود را ميگسترد. اگر امروز اطلاعات و اظهارنظرهاي برخي از مردم كوچه و بازار و حتي برخي فعالان اجتماعي ما در اين زمينه در سطح تبليغات سطحي سياسي و ژورناليستي است و در مورد تهاجم كنوني به منطقه، موضوع را صرفاً در سطح شعارها و توجيهات سياسي و حقوقي (مسألهي دموكراسي و حقوق بشر) ميبينند، علت اين است كه در مورد ماهيت و اهداف اين نظام و منافع و سياستهاي آنكه در جهت تأمين آن منافع و مصالح طراحي شده است، در جو نوليبرالي دو دههي گذشته آگاهي كافي به جامعه داده نشده است.
اما نظام سرمايهداري در درجهي اول يك نظام اقتصادي يعني شيوهي توليد، تجارت، صدور سرمايه و كسب سود است نه يك نظام حقوقي و سياسي؛ و "اجماع واشنگتن" يعني استراتژي جديد سرمايهي مالي بينالمللي هم كه در حال حاضر بر اين نظام غلبه دارد يك استراتژي اقتصادي است كه با مشاركت همهي قدرتهاي بزرگ سرمايهداري، بهوسيلهي سيستم فدرالرزرو و نهادهاي اقتصادي بينالمللي مانند صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني و ... در حال اجرا است. اجراي اين استراتژي نيازمند يك جهان ليبراليزه است، بهاينمعنا كه سرمايهي مالي بينالمللي براي انجام فعاليتها و حفظ نرخ سود خود با مرزها و حاكميتهاي ملي گوناگون كه هر يك بر بخشي از جهان و منابع و بازارها و نيروي كار موجود در آن سلطه دارند، تعارض دارد؛ زيرا اين سرمايهها ميخواهند آزادانه و در هر يك از مناطق جهان كه منافع بيشتري عايد آنها ميسازد فعاليتكنند و بتوانند به منابع نيروي كار و بازار همهي آنها دسترسي داشته باشند و در اين زمينه مرزها و حاكميتهاي ملي گوناگون، مانع و مزاحم آنها هستند. فشارهاي اقتصادي كه صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني و ... براي هماهنگساختن كشورهاي مختلف با اين استراتژي جديد ليبراليسم نو بر آن كشورها وارد ميآورند (مثلاً برنامههاي تعديل ساختاري)و نيز فشارهاي سياسي و نظامي كه دولتهاي سرمايهداري براي تحميل تغييرات مورد نظر خود يا تغيير جغرافياي سياسي برخي مناطق يا نظام سياسي برخي كشورها بر آنها وارد ميسازند، با اين هدف صورت ميگيرد كه كشورهاي مورد بحث عرصه را براي فعاليت سرمايههاي مالي و گسترش رژيم مورد بحث به آن مناطق آماده سازند. اما لغو موانع تجاري ميان كشورها برخلاف ادعاي ليبراليسم نو، نهتنها نتوانسته موجب ترقي درآمدها و ريشهكنكردن فقر شود، بلكه در دوران اوج اين سياست، نابرابري و فقر بيش از هر زمان ديگري در تاريخ، گسترش يافته است. نتايج پژوهشي كه بهوسيلهي برانكو ميهاييلوويچ از بانك جهاني در اين زمينه بهعمل آمده است، نشان ميدهد كه تا سال 1998 درآمد ثروتمندترين يك درصد جمعيت جهان، با درآمد فقرترين 57 درصد آن، برابر بوده است. درحاليكه ضريب جهاني جيني (كه درجهي نابرابري توزيع درآمد را نشان ميدهد) طي همين دوره افزايشيافته و به 66 رسيده است (روزنامهي گاردين 18 ژانويهي 2002) خروارها آمار عيني و نتايج بررسيهاي پژوهشي وجود دارد كه نشان ميدهد اين ادعا كه سياستهاي نوليبرالي به رشد كمك ميكند، از افسانهسازيهاي ليبراليسم نو و مبلغان آن است. بهعلاوه سلطهي بازارهاي مالي و مانورهاي خارج از نظارت آنها موجب تشديد بيسابقهي بيثباتي اقتصادي در مقياس جهاني شده و در اين رهگذر كشورها و مناطقي كه بيش از ديگران عرصهي كاربرد و اجراي سياستهاي ليبراليسم نو بودهاند، متحمل سنگينترين لطمات شدهاند. مكزيك در 95-1994 آسياي شرقي در 98-1997 روسيه در 1998 و آرژانتين در سال 2001 تاكنون شاخصترين قربانيان سقوط مالي "بازارهاي نو پديد" بودهاند كه اكنون ديگر يكي از خصلتهاي ذاتي و جداييناپذير اين نوع بازارها بهحساب ميآيد.
مركز تحقيقات اقتصادي و سياستگذاريها1 (CEPR) يك بررسي تطبيقي بين دورهي جهانيسازي (يعني از سال 1980 تا سال 2000) و دو دههي قبل از آن يعني دورهي سياستهاي كينزي مديريت تقاضا (از سال 1960 تا سال 1980) براي مقايسهي دستآوردهاي اجرايي طي اين دو دوره- بر اساس شاخصهاي متعددي مانند رشد درآمد سرانه، متوسط طول عمر، ميزان مرگومير نوزادان، كودكان و افراد بالغ، نسبت افراد با سواد و بيسواد به كل جمعيت و وضع آموزش و پرورش- انجام داده است كه كالي نيكوس آنرا در كتاب مانيفست ضدسرمايهداري بهتفضيل نقلكرده و مورد بحث قرار داده است. نتايج اين بررسي نشان ميدهد كه از لحاظ رشد اقتصادي و تقريباً از لحاظ همهي شاخصهاي ديگر، طي بيستسال جهانيسازي، افت كاملاً آشكاري در مقايسه با دو دههي قبلي وجود داشتهاست. جان ويكز در "افسانههاي واهي اقتصاد جهاني در سالهاي دههي 1990" نتيجهگيري خود را از يافتههاي اين تحقيق بهشرح زير بيان ميكند:
"آن گروههايي از كشورها كه سياستهاي جهانيسازي را در بالاترين حد آن بهكار بسته و اجرا كردند (كشورهاي عضو سازمان همكاريهاي اقتصادي و توسعه، كشورهاي آمريكاي لاتين و كشورهاي جنوب صحراي آفريقا) در دههي 1990 نسبت به دهههاي پيش، كمتر از همه عايدشان شد. موفقترين گروه از سال 1960 به بعد، يعني گروه شرق و جنوبشرقي آسيا، در سالهاي دههي 1990 وارد يك دوره كسادي شديد شد؛ و گروهي كه رشد آن در دههي 1990 بدون كسادي بيشتر شد، يعني گروه آسياي جنوبي، همان گروهي بود كه كمتر از همه زير بار سياستهاي حذف نظارت دولت، ليبراليزهكردن تجارت و حذف كنترل حساب سرمايه رفته بود. بهاينترتيب فرضيهاي كه مدعي است اين سياستها به رشد كمك ميكند؛ بههيچوجه تأييد نشد، يعني اين فرضيه يكي از افسانههاي جهانيسازي است."
استراتژي جديد ليبراليسم نو مخصوصاً براي اقتصادهاي ضعيفتر، زيانبارتر است و بازشدن اقتصاد اين كشورها بهروي سرمايههاي مالي لطمات جدي به آنها وارد ميسازد؛ زيرا اين سرمايهها بدون آنكه نقشي جدي در توليد داشته باشند، با شيوههاي اسپكولاتيو، رمق اين اقتصادها را ميمكند. عملكرد اين سرمايهي مالي بهطور اعم و "بازارهاي نو پديد" و "افزارهاي مالي" جديد و روشهاي تازهاش كه طي دو دههي اخير ابلاغ كرده است بهطور اخّص، بر متقلبانهترين و انگليترين شكل روابط اقتصادي مبتني است كه در تاريخ روابط اقتصادي ميتوان سراغ كرد. اين نظام از طريق سرمايهگذاريهايي كه زير سلطهي بازارهاي سهام قرار دارد و نيز فعاليت بازارهاي بينالمللي اسناد قرضه (كه در آنجا بدهيهاي كشورها خريد و فروش ميشود و از اين طريق حاكميتهاي ملي، كشورهاي بدهكار را زير فشار ميگذارند و هر روز آنها را آسيبپذيرتر ميسازند) عمل ميكند. در فعاليتهاي سرمايهيمالي ديگر توليد و تجارت مطرح نيست، بلكه عرصهي مانورهاي متقلبانه و اسپكولاتيو مالي است كه افزارهاي اجراي آنها اوراق بهادار و اوراق "مشتقهي مالي" يعني مشتي كاغذ است كه غالباً فاقد پشتوانهي اقتصادي واقعي بهشكل داراييهاي مشهود بوده و تنها وسايلي براي كسب درآمدهاي قماري و كار نكردهاند؛ وقتي پيچيدگيهاي لفظي و توجيهات شبهنظري كه براي ايننوع سفتهبازيها ميتراشند را كنار بگذاريم، سرمايهي مالي در بيان ساده و صادقانهسرمايهي مفتبري است كه با استفاده از اين شيوهها و اين افزارها بخش اعظم ثروت اقتصادي توليدشده بهوسيلهي ديگران را كه خود در توليد آنها هيچگونه نقش و دخالتي نداشته است، جذب و تصاحب ميكند.
از آنجا كه سرمايهي مالي، خود اهل فعاليت توليدي نيست اما ولع كسب سود آن بهمراتب از سرمايهي توليدي بيشتر است، ميكوشد هرچيز ممكني - حتي شرايط طبيعي احتمالي آينده- را به يك دارايي مالي و به اوراق بهاداري تبديلكند كه بتوان آنرا خريد و فروش و با آن اسپيكولاسيون كرد. كار اين "اوراق بهادارسازي" طي دو دههي اخير بهآنجا رسيد كه شركت انرون انرژي- يكي از غولهاي مالي دوران ليبراليسم نو- در زمرهي ساير افزارهاي مالي، آبوهواي آتيه را هم ابداعكرد و آنرا وسيلهي كسب سود قرار داد. سرنوشت اين شركت كه يكي از طلايهداران اقتصاد نوليبرالي "وال استريت" بود، نمونهي معّرف كل فعاليت سرمايهي مالي در دوران حاضر است.
"ارزشگذاري سهام اين شركت از سوي بورس سهام، ظرف مدت يكسال از 70 ميليون دلار عملاً به صفر رسيد. اين شركت با تلفكردن پساندازهاي كارمندان خود و در معرض نابودي قراردادن پساندازهاي ميليونها نفر از كارگران ديگر كه صندوقهاي بازنشستگي آنان در انرون سرمايهگذاري كلان كرده بودند، تصويري از يك شبكهي پيچيدهي كلاهبرداري تار عنكبوتي را به نمايش گذارد كه از دفاتر مركزي شركتهاي بزرگ شروع شده و از طريق صنايع بانكداري، حسابداري و بيمه، گسترشيافته و تا واشنگتن عميقاً ريشه دوانده بود. كاشف بهعمل آمد كه حداقل 212 نفر از 248 عضو كنگره كه در كميتههايي خدمت ميكردند كه مأمور تحقيق و رسيدگي به اين رسوايي مالي شده بودند، از انرون يا مؤسسهي حسابرسي مفتضح شدهي آن، يعني آرتور اندرسون پول گرفته بودند."
اين تصوير كلي و مجمل نظامي است كه ليبراليسم نو، چه با فشارهاي اقتصادي و چه با فشارهاي سياسي و نظامي در پي گسترش و تحميل آن بر همهي جهان است.
تعرض براي برداشتن موانعي كه بر سر راه گسترش اين نظام وجود دارد و تلاش براي جهانيكردن آن، زيرعنوان دموكراسي و حقوقبشر صورت ميگيرد. اما دموكراسي و آزادي برآمدهاي ماهوي نظام اجتماعي و اقتصادي و نتيجهي رشد تاريخي اين نظام و مردم بههمراه آن است؛ كالايي نيست كه جدا از نظاماجتماعي، از خارج و بهويژه با نيروي نظامي بتوان آنرا وارد كرد. كساني كه دنبال "واردات" آزادي با زور هستند، چيزي از مفهوم آن دستگيرشان نشده است.
تأمل در ماهيت انگلي و فاسد سرمايهي مالي و شيوههاي كسب سود آن كه در دورهي جهانيسازي چنين سلطهاي بر مجموع نظامجهاني سرمايهداري حاصل كرده است، يادآور نظريهي لنين و تأكيد بسيار او در مورد ماهيت سرمايهي مالي است. دوستاني كه دو سه دههي پيش با لنين و لنينيسم "يهقل دوقل" بازي ميكردند و امروز پس از يكي دو دهه تبعيد سياسي و خارجنشيني نسبت بهمواضع گذشتهي خود ترديدكرده و راه رشد سرمايهداري را موعظه ميكنند، اگر همان روزگاري كه لنين و لنينيسم وِرد زبانشان بود، مفهوم اين نظريهي لنين را كه ميگويد "سرمايهداري در عصر امپرياليسم بهعلت پيدايش اوليگارشي مالي و غلبهي سرمايهي مالي، سرمايهداري انگلصفت و رو به تباهي است" درك كرده بودند، امروز كه عملكرد اين سرمايهي مالي بيش از هر زمان ديگري با آن تصوير انطباق يافته است، بهاين راحتي از مواضع گذشتهي خود عدول نميكردند. اينان نه آنروز واقعاً دريافته بودند كه معناي آن انديشه چيست و نه امروز ميفهمند معناي راه رشد سرمايهداري چيست و در شرايط حاضر جهاني، سرمايهداري خارج از نظارت بهكجا ميانجامد.
اين تصوير عمومي مناسباتي است كه ليبراليسم نو بهدنبال تحميل سلطهي آن بر نيمهي جهان است اما درمورد خاورميانه بهطور اخص ساير ملاحظات تحتالشعاع مسألهي نفت و اهميت آن در تحولات آيندهي اقتصاد جهان است. از اين لحاظ خاورميانه يكي از حساسترين بخشهاي استراتژي قدرت جهاني آمريكا است. جنگ بر سر سلطه بر منابع انرژي مسألهي سادهاي نيست. تسلط آمريكا بر اين منطقه نهتنها براي خود اين كشور حياتي است بلكه چين را بهعنوان يك قدرت نوپديد و روبهرشد و علاوه بر آن، اروپا و ژاپن را در زمينهي حياتيترين نياز آنان در بخش انرژي بهطور روزافزوني به يك رژيم نفتي خاورميانهاي كه تحت سلطهي آمريكا است، وابسته خواهد ساخت. در مورد كشوري كه مصرفكنندهي بيش از 25 درصد توليدات نفتي جهان است اما خود با كانادا بر روي هم بيش از سهدرصد ذخاير شناختهشدهي نفت جهان را ندارند، اين سياست قابل درك است. آنچه دونالد كاگان صاحبنظر سياسي دست راستي و استاد دانشگاه ييل در جريان بحران عراق اظهار داشت، موضوع را به روشني و بهطور موجز بيان ميكرد: "هر وقت كه ما مسايل و مشكلات اقتصادي داشتهايم. اين مسايل و مشكلات در نتيجهي اختلال در تأمين نفت ما بهوجود آمده است. اگر ما نيرويي در عراق داشته باشيم، هيچگونه اختلالي در تأمين نفت ما بهوجود نخواهد آمد."
توجه به اين واقعيت كه آمريكا با همهي وزن و اهميتي كه در تحولات جهاني دارد، بهاضافهي كاناد بر روي هم سهدرصد و اروپاي غربي نيز با همهي نقش و اهميتي كه در صحنهي اقتصاد جهاني دارد فقط دو درصد ذخاير شناختهشدهي نفت جهان را در اختيار دارند و اروپاي شرقي و اتحاد شوروي سابق كه طي پنجاهسال قطرهاي نفت از خارج وارد نميكردند بر روي هم فقط هفتدرصد ذخاير جهاني نفت را دارند، اما منطقهي خاورميانه يكجا صاحب 65 درصد ذخاير مزبور است، اهميت اين منطقه و ماهيت بحرانهاي سياسي آنرا بهتر آشكار ميكند (نمودارضميمه كه در نشريهي ذخاير نفت خام و گاز طبيعي جهان شمارهي اول ژانويهي 2001 درج و در سرمقالهي دسامبر 2002 "مانتلي ريويو" نقل شده است در اين زمينه بسيار گويا است.) بهعلاوه توجه به اين واقعيت كه بنا به پيشبيني وزارت انرژي ايالات متحده در سال 2002 تقاضاي جهاني نفت طي بيست سال آينده از 77 ميليون بشكه در روز (كه مربوط به زمان اين برآورد است) تا 120 ميليون بشكه در روز افزايش خواهد يافت كه عمدهي اين افزايش به آمريكا و چين مربوط ميشود،4 زواياي مسأله را بهتر روشن ميكند. البته درهمهي مراحل حيات نظام سرمايهداري منافع و ملاحظات گوناگون اقتصادي سياسي و نظامي درهمتنيده و با ارتباطات و تأثيرات متقابلي كه بر هم دارند، چون يك كل واحد عملكرده و ميكنند، اما مسألهي نفت هم در خاورميانه فقط يك مسألهي اقتصادي نيست و علاوه بر چشمانداز كسب سود هنگفتي كه از اين منابع عظيم براي شركتهاي بزرگ سرمايهداري وجود دارد، ملاحظات سياسي و استراتژيك مربوط به اين منطقه هم هر يك به نوعي زير تأثير مسألهي نفت قرار دارند.
با توجه به آنچه گفته شد، خامي و سادهانديشي دربارهي روند جاري يا سهلانگاشتن مسأله و در غفلت رهاكردن جامعه عواقب سنگيني دارد و هراس من از آن است كه زماني بهطور واقعي متوجهي آثار و عواقب شومِ جنگ شويم كه براي جلوگيري از آن ديگر خيلي دير شده باشد. از اينرو اكنون وقت آن است كه همهي نيروهاي ميهنپرست و مردمدوست تصورات واهي را كنار گذارند و يكصدا در برابر جنگ و در برابر همهي كساني كه براي ماجراجوييهاي نظامي رجزخواني ميكنند، ايستادگي كنند؛ زيرا در شرايط حاضر در چنين چشماندازي جز تشديد اختناق و سركوب و پسرفت ضددموكراتيك براي مردم چيز ديگري وجود ندارد.
پينوشتها:
ادعاي سردمداران سياست خارجي آمريكا در اين زمينه خيلي ساده است. آنها ميگويند هدف آمريكا از مداخله در اينمنطقه گسترش دموكراسي و حقوق بشر است. بنا به اين ادعا، آن نظامي كه در حال حاضر بر جهان مسلّط است و آمريكا سركردگي آنرا بهعهده دارد، هيچ نيت و هدف و منافعديگري در اين منطقه و در پس اين مداخلات ندارد. شيفتگان آمريكا در منطقه و در ايران نيز همين گفتهي سادهلوحانه را تكرار ميكنند. اما آيا همهي مردم منطقه و ايران آنقدر خام و سادهانديشند كه موضوع را بههمين سادگي تلقيكنند؟ در سطور زير - تاحديكه در حوصلهي اين مقالهي كوتاه بوده است- كوشيدهام به اين سؤال پاسخ دهم. اما يك سؤال ديگر هم مطرح است و آن اين است كه آيا وقتي حقوق و آزاديهاي ملتي سلب و لگدمال شده و بهعلت سلطهي ارتجاع راه توسعه و ترقي آن ملت مسدود ميشود، بازپسگرفتن اين حقوق و آزاديها و گشودن راه توسعه و پيشرفت آن ملت، وظيفهي يك ملت ديگر يا يك قدرت قهار بيگانه است؟ در كجاي تاريخ اين وظيفهي يك ملت را، بهجاي خود او، ملت يا كشور ديگري انجام داده است؟
هواداران مداخلهي بيگانه كه نه معنا و عواقب چنين مداخلهاي را درست ميشناسند و نه از معنا و عواقب جنگ براي مردم خبر دارند، معادلهي مجعول و عاميانهاي را در سطح جامعه تبليغ ميكنند كه گويا هركس در مورد عواقب مداخلهي بيگانه و مخالفت با جنگ و تجاوز نظامي صحبتكند، از موضع جمهوري اسلامي يا حمايت از آن صحبت كرده است. اين ادعايي بياساس است كه مطرحكنندگان آن ميخواهند بهكمك آن دست به نوعي "ترور فكر" زده و بيگانهپرستي خود را در پشت آن پنهان سازند. موضع من در برابر جمهوري اسلامي روشن است اما ميخواهم بهكساني كه چنين تصوّر خطايي دارند يادآور شوم كه طرفهاي درگير در اين ماجرا فقط حكومت آمريكا و جمهوري اسلامي نيستند. در اين كشمكش طرف سومي هم وجود دارد كه گويا قرار است قرباني دست و پا بستهي اين كشمكش باشد، گرچه ما~لاً پرداخت هزينهها و تحمل زخمها سهم او است نه سهم هيچيك از دو طرف ديگر. اين طرف سوم مردم ايران هستند و من ميكوشم از موضع اين طرف سوم بهماجرا نگاه كنم. موجوديت جامعه چيزي جدا از موجوديت نظامهاي سياسي گوناگوني است كه هر يك چند صباحي بر آن حكومت ميكنند. نظامهاي سياسي ميآيند و ميروند و آنچه مستمر و ماندني است جامعه و مردمند و كسي بهخاطر حاكميتها جامعه را بهباد نميدهد. بايد از موضع حفظ موجوديت و سرنوشت تاريخي جامعه و مردم مسأله را مورد بررسي قرار داد، و جنگ كه ظاهراً هر دو طرف ديگر اين كشمكش گوشهي چشمي به آن دارند، براي مردم جز مرگومير و كشتار، ويراني، پريشاني، انهدام زيربناي اقتصادي و ثروتهاي ملي، قحطي، فقر و فاقه و بيماري و تشديد اختناق ارمغانديگري ندارد. بهاي چنين جنگي را هر كس كه شروعكند فقط مردم خواهند پرداخت. از اينرو ميخواهم از اين موضع آينهاي در برابر شيفتگان ناآگاه و سادهانديش مداخلهي بيگانه بگيرم تا بتوانند آنچه را كه اينروزها آشكار و بدون شرمندگي تبليغ ميكنند، بهتر بشناسند. اما علاوه بر اينان، روي سخنم با آن تودهي وسيعتري هم هست كه چون از فشار و اختناق بهجان آمدهاند، در ميان آنان اين تصّور قوّت گرفته است كه شايد مداخلهي بيگانه فرجي باشد. اينان به زبان روشنتر در انتظار نشستهاند كه با كشتههاي ديگران و با هزينهي ديگران روز بهتري فراهم آيد و آنگاه آنان، بيهزينه از آن بهرهمند شوند. اين، خيالي باطل است و عقوبتي سخت، كيفر چنين خامطمعي عافيتطلبانهاي است. چهگونه ميتوان پذيرفت كه كشور بيگانهاي از آنسوي كرهي خاك به خاورميانه بيايد، از مردم خود كشته بدهد و از ثروت خود هزينههاي نجومي صرفكند براي اينكه ملتديگري از دموكراسي و حقوق بشر برخوردار شود؟ و اگر چنين فرض سادهلوحانهاي پذيرفتي نباشد، پس بايد بهدنبال هدفها و انگيزههاي واقعي اين مداخله باشيم.
نكتهي ظريف و پراهميتي كه معمولاً به آن توجه نميشود (واينبيتوجهي موجب سوءتفاهم بزرگي ميگردد) اين است كه خواستهي مردم ايران استقرار يك نظام دموكراتيك در كشور است كه حقوق و آزاديهاي آنها را تأمين و راه توسعه و پيشرفت جامعه را بگشايد و اين ارتباطي به اهداف آمريكا كه خاورميانه را بهعنوان بخش حساسي از استراتژي جهاني خود تلقي ميكند، ندارد. بهعبارت ديگر آمريكا براي احقاق حقوق مردم ايران به منطقه نيامده بلكه هدف آن كنترل نفت بهوسيلهي نيروي نظامي و تغيير جغرافيايي سياسي منطقه در جهتي است كه با نيازهاي استراتژي تازهي ليبراليسم نو همخواني داشته باشد.
اما جامعهاي كه همواره در انتظار باشد تا ببيند ديگران براي او چه تصميمي گرفتهاند، جامعهاي نابالغ است كه بهخود اين باور را ندارد كه ميتواند براي خود تصميم بگيرد و در سرنوشت خود دخالتكند. بسياري از كساني كه امروز در جاي گرم و نرم و امن نشستهاند و مبارزات و خطمشي نسل گذشته را در رژيم پيشين مورد نقد قرار ميدهند و آنان را محكوم ميكنند، توجه ندارند كه نسل گذشته دستكم به توانايي خود براي تغيير نظام اجتماعي حاكم بهطور جدي ايمان داشت و الا جان خود را به كف دست نميگرفت و بهميدان نميرفت. آن نسل اگر در تحقق آرمانهاي خويش هم با شكست مواجه شد، لااقل به ميدان رفت و شكست خورد. نسل كنوني جرأت و جسارت به ميدان رفتن را هم ازدستداده و در انتظار معجزهي ديگران نشسته است. در هر مبارزه احتمال پيروزي و شكست هر دو وجود دارد. نسل گذشته بلوغ و توانمندي مبارزهكردن و اعتقاد به نيروي خود براي تغيير زندگي خويش را داشت و به اين مبارزه دست زد؛ نسل كنوني چشم و اميد به دست ديگران بسته، بهآن بلوغ نرسيده كه خود را يكطرف مبارزه وعامل تغيير بداند و هنگامي كه بهطور جدي به تغيير نظام اجتماعي فكر ميكند، چنان اين چشمانداز برايش دور و غيرعملي مينمايد كه گويي دربارهي يك سيارهي دوردست و خيالي فكر ميكند. آيا هنر برخي "روشنفكران ديني" كه ظرف دو دههي گذشته به ضرب امكانات و تريبونهاي همين نظام حاكم بر جريانهاي فكري جامعه و جنبش دانشجويي تسلط يافتند، چيزي بيش از اين نبوده است كه آن ارادهي مبارزهي احتمالي نسل گذشته را خاموش و به فراموشي و انفعال بسپارند و نسلي بيآرمان و بياعتقاد به نيروي خود بپرورند كه مصرفكنندهي سطحي و خام موهومات نوليبرالي است و طي يك فرايند خزنده و تدريجي ما~لاً سر از اردوي شيفتگان آمريكا در آورده است؟
براي كسي كه از امپرياليسم و ماهيت و پيشينهي آن آگاهي و شناخت متعارفي داشته باشد، تشخيص هدفها و انگيزههاي مداخلهي جاري آن در اين منطقه دشوار نيست، اما نظرات عاميانهي آن گروهي كه براي تعيين سرنوشت خويش در انتظار مداخلهي آمريكا نشستهاند و عموماً بر آنچه راديوها، فرستندههاي ماهوارهاي، مطبوعات و ساير رسانههاي تبليغاتي امپرياليستي در اين زمينه اشاعه ميدهند متكي است و امپرياليسم هم بهكمك همين سياست تبليغاتي و جوّي كه از اين طريق در ميان مردم عادي بهوجود ميآورد، مداخلات خود را توجيه و نفوذ خود را ميگسترد. اگر امروز اطلاعات و اظهارنظرهاي برخي از مردم كوچه و بازار و حتي برخي فعالان اجتماعي ما در اين زمينه در سطح تبليغات سطحي سياسي و ژورناليستي است و در مورد تهاجم كنوني به منطقه، موضوع را صرفاً در سطح شعارها و توجيهات سياسي و حقوقي (مسألهي دموكراسي و حقوق بشر) ميبينند، علت اين است كه در مورد ماهيت و اهداف اين نظام و منافع و سياستهاي آنكه در جهت تأمين آن منافع و مصالح طراحي شده است، در جو نوليبرالي دو دههي گذشته آگاهي كافي به جامعه داده نشده است.
اما نظام سرمايهداري در درجهي اول يك نظام اقتصادي يعني شيوهي توليد، تجارت، صدور سرمايه و كسب سود است نه يك نظام حقوقي و سياسي؛ و "اجماع واشنگتن" يعني استراتژي جديد سرمايهي مالي بينالمللي هم كه در حال حاضر بر اين نظام غلبه دارد يك استراتژي اقتصادي است كه با مشاركت همهي قدرتهاي بزرگ سرمايهداري، بهوسيلهي سيستم فدرالرزرو و نهادهاي اقتصادي بينالمللي مانند صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني و ... در حال اجرا است. اجراي اين استراتژي نيازمند يك جهان ليبراليزه است، بهاينمعنا كه سرمايهي مالي بينالمللي براي انجام فعاليتها و حفظ نرخ سود خود با مرزها و حاكميتهاي ملي گوناگون كه هر يك بر بخشي از جهان و منابع و بازارها و نيروي كار موجود در آن سلطه دارند، تعارض دارد؛ زيرا اين سرمايهها ميخواهند آزادانه و در هر يك از مناطق جهان كه منافع بيشتري عايد آنها ميسازد فعاليتكنند و بتوانند به منابع نيروي كار و بازار همهي آنها دسترسي داشته باشند و در اين زمينه مرزها و حاكميتهاي ملي گوناگون، مانع و مزاحم آنها هستند. فشارهاي اقتصادي كه صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني و ... براي هماهنگساختن كشورهاي مختلف با اين استراتژي جديد ليبراليسم نو بر آن كشورها وارد ميآورند (مثلاً برنامههاي تعديل ساختاري)و نيز فشارهاي سياسي و نظامي كه دولتهاي سرمايهداري براي تحميل تغييرات مورد نظر خود يا تغيير جغرافياي سياسي برخي مناطق يا نظام سياسي برخي كشورها بر آنها وارد ميسازند، با اين هدف صورت ميگيرد كه كشورهاي مورد بحث عرصه را براي فعاليت سرمايههاي مالي و گسترش رژيم مورد بحث به آن مناطق آماده سازند. اما لغو موانع تجاري ميان كشورها برخلاف ادعاي ليبراليسم نو، نهتنها نتوانسته موجب ترقي درآمدها و ريشهكنكردن فقر شود، بلكه در دوران اوج اين سياست، نابرابري و فقر بيش از هر زمان ديگري در تاريخ، گسترش يافته است. نتايج پژوهشي كه بهوسيلهي برانكو ميهاييلوويچ از بانك جهاني در اين زمينه بهعمل آمده است، نشان ميدهد كه تا سال 1998 درآمد ثروتمندترين يك درصد جمعيت جهان، با درآمد فقرترين 57 درصد آن، برابر بوده است. درحاليكه ضريب جهاني جيني (كه درجهي نابرابري توزيع درآمد را نشان ميدهد) طي همين دوره افزايشيافته و به 66 رسيده است (روزنامهي گاردين 18 ژانويهي 2002) خروارها آمار عيني و نتايج بررسيهاي پژوهشي وجود دارد كه نشان ميدهد اين ادعا كه سياستهاي نوليبرالي به رشد كمك ميكند، از افسانهسازيهاي ليبراليسم نو و مبلغان آن است. بهعلاوه سلطهي بازارهاي مالي و مانورهاي خارج از نظارت آنها موجب تشديد بيسابقهي بيثباتي اقتصادي در مقياس جهاني شده و در اين رهگذر كشورها و مناطقي كه بيش از ديگران عرصهي كاربرد و اجراي سياستهاي ليبراليسم نو بودهاند، متحمل سنگينترين لطمات شدهاند. مكزيك در 95-1994 آسياي شرقي در 98-1997 روسيه در 1998 و آرژانتين در سال 2001 تاكنون شاخصترين قربانيان سقوط مالي "بازارهاي نو پديد" بودهاند كه اكنون ديگر يكي از خصلتهاي ذاتي و جداييناپذير اين نوع بازارها بهحساب ميآيد.
مركز تحقيقات اقتصادي و سياستگذاريها1 (CEPR) يك بررسي تطبيقي بين دورهي جهانيسازي (يعني از سال 1980 تا سال 2000) و دو دههي قبل از آن يعني دورهي سياستهاي كينزي مديريت تقاضا (از سال 1960 تا سال 1980) براي مقايسهي دستآوردهاي اجرايي طي اين دو دوره- بر اساس شاخصهاي متعددي مانند رشد درآمد سرانه، متوسط طول عمر، ميزان مرگومير نوزادان، كودكان و افراد بالغ، نسبت افراد با سواد و بيسواد به كل جمعيت و وضع آموزش و پرورش- انجام داده است كه كالي نيكوس آنرا در كتاب مانيفست ضدسرمايهداري بهتفضيل نقلكرده و مورد بحث قرار داده است. نتايج اين بررسي نشان ميدهد كه از لحاظ رشد اقتصادي و تقريباً از لحاظ همهي شاخصهاي ديگر، طي بيستسال جهانيسازي، افت كاملاً آشكاري در مقايسه با دو دههي قبلي وجود داشتهاست. جان ويكز در "افسانههاي واهي اقتصاد جهاني در سالهاي دههي 1990" نتيجهگيري خود را از يافتههاي اين تحقيق بهشرح زير بيان ميكند:
"آن گروههايي از كشورها كه سياستهاي جهانيسازي را در بالاترين حد آن بهكار بسته و اجرا كردند (كشورهاي عضو سازمان همكاريهاي اقتصادي و توسعه، كشورهاي آمريكاي لاتين و كشورهاي جنوب صحراي آفريقا) در دههي 1990 نسبت به دهههاي پيش، كمتر از همه عايدشان شد. موفقترين گروه از سال 1960 به بعد، يعني گروه شرق و جنوبشرقي آسيا، در سالهاي دههي 1990 وارد يك دوره كسادي شديد شد؛ و گروهي كه رشد آن در دههي 1990 بدون كسادي بيشتر شد، يعني گروه آسياي جنوبي، همان گروهي بود كه كمتر از همه زير بار سياستهاي حذف نظارت دولت، ليبراليزهكردن تجارت و حذف كنترل حساب سرمايه رفته بود. بهاينترتيب فرضيهاي كه مدعي است اين سياستها به رشد كمك ميكند؛ بههيچوجه تأييد نشد، يعني اين فرضيه يكي از افسانههاي جهانيسازي است."
استراتژي جديد ليبراليسم نو مخصوصاً براي اقتصادهاي ضعيفتر، زيانبارتر است و بازشدن اقتصاد اين كشورها بهروي سرمايههاي مالي لطمات جدي به آنها وارد ميسازد؛ زيرا اين سرمايهها بدون آنكه نقشي جدي در توليد داشته باشند، با شيوههاي اسپكولاتيو، رمق اين اقتصادها را ميمكند. عملكرد اين سرمايهي مالي بهطور اعم و "بازارهاي نو پديد" و "افزارهاي مالي" جديد و روشهاي تازهاش كه طي دو دههي اخير ابلاغ كرده است بهطور اخّص، بر متقلبانهترين و انگليترين شكل روابط اقتصادي مبتني است كه در تاريخ روابط اقتصادي ميتوان سراغ كرد. اين نظام از طريق سرمايهگذاريهايي كه زير سلطهي بازارهاي سهام قرار دارد و نيز فعاليت بازارهاي بينالمللي اسناد قرضه (كه در آنجا بدهيهاي كشورها خريد و فروش ميشود و از اين طريق حاكميتهاي ملي، كشورهاي بدهكار را زير فشار ميگذارند و هر روز آنها را آسيبپذيرتر ميسازند) عمل ميكند. در فعاليتهاي سرمايهيمالي ديگر توليد و تجارت مطرح نيست، بلكه عرصهي مانورهاي متقلبانه و اسپكولاتيو مالي است كه افزارهاي اجراي آنها اوراق بهادار و اوراق "مشتقهي مالي" يعني مشتي كاغذ است كه غالباً فاقد پشتوانهي اقتصادي واقعي بهشكل داراييهاي مشهود بوده و تنها وسايلي براي كسب درآمدهاي قماري و كار نكردهاند؛ وقتي پيچيدگيهاي لفظي و توجيهات شبهنظري كه براي ايننوع سفتهبازيها ميتراشند را كنار بگذاريم، سرمايهي مالي در بيان ساده و صادقانهسرمايهي مفتبري است كه با استفاده از اين شيوهها و اين افزارها بخش اعظم ثروت اقتصادي توليدشده بهوسيلهي ديگران را كه خود در توليد آنها هيچگونه نقش و دخالتي نداشته است، جذب و تصاحب ميكند.
از آنجا كه سرمايهي مالي، خود اهل فعاليت توليدي نيست اما ولع كسب سود آن بهمراتب از سرمايهي توليدي بيشتر است، ميكوشد هرچيز ممكني - حتي شرايط طبيعي احتمالي آينده- را به يك دارايي مالي و به اوراق بهاداري تبديلكند كه بتوان آنرا خريد و فروش و با آن اسپيكولاسيون كرد. كار اين "اوراق بهادارسازي" طي دو دههي اخير بهآنجا رسيد كه شركت انرون انرژي- يكي از غولهاي مالي دوران ليبراليسم نو- در زمرهي ساير افزارهاي مالي، آبوهواي آتيه را هم ابداعكرد و آنرا وسيلهي كسب سود قرار داد. سرنوشت اين شركت كه يكي از طلايهداران اقتصاد نوليبرالي "وال استريت" بود، نمونهي معّرف كل فعاليت سرمايهي مالي در دوران حاضر است.
"ارزشگذاري سهام اين شركت از سوي بورس سهام، ظرف مدت يكسال از 70 ميليون دلار عملاً به صفر رسيد. اين شركت با تلفكردن پساندازهاي كارمندان خود و در معرض نابودي قراردادن پساندازهاي ميليونها نفر از كارگران ديگر كه صندوقهاي بازنشستگي آنان در انرون سرمايهگذاري كلان كرده بودند، تصويري از يك شبكهي پيچيدهي كلاهبرداري تار عنكبوتي را به نمايش گذارد كه از دفاتر مركزي شركتهاي بزرگ شروع شده و از طريق صنايع بانكداري، حسابداري و بيمه، گسترشيافته و تا واشنگتن عميقاً ريشه دوانده بود. كاشف بهعمل آمد كه حداقل 212 نفر از 248 عضو كنگره كه در كميتههايي خدمت ميكردند كه مأمور تحقيق و رسيدگي به اين رسوايي مالي شده بودند، از انرون يا مؤسسهي حسابرسي مفتضح شدهي آن، يعني آرتور اندرسون پول گرفته بودند."
اين تصوير كلي و مجمل نظامي است كه ليبراليسم نو، چه با فشارهاي اقتصادي و چه با فشارهاي سياسي و نظامي در پي گسترش و تحميل آن بر همهي جهان است.
تعرض براي برداشتن موانعي كه بر سر راه گسترش اين نظام وجود دارد و تلاش براي جهانيكردن آن، زيرعنوان دموكراسي و حقوقبشر صورت ميگيرد. اما دموكراسي و آزادي برآمدهاي ماهوي نظام اجتماعي و اقتصادي و نتيجهي رشد تاريخي اين نظام و مردم بههمراه آن است؛ كالايي نيست كه جدا از نظاماجتماعي، از خارج و بهويژه با نيروي نظامي بتوان آنرا وارد كرد. كساني كه دنبال "واردات" آزادي با زور هستند، چيزي از مفهوم آن دستگيرشان نشده است.
تأمل در ماهيت انگلي و فاسد سرمايهي مالي و شيوههاي كسب سود آن كه در دورهي جهانيسازي چنين سلطهاي بر مجموع نظامجهاني سرمايهداري حاصل كرده است، يادآور نظريهي لنين و تأكيد بسيار او در مورد ماهيت سرمايهي مالي است. دوستاني كه دو سه دههي پيش با لنين و لنينيسم "يهقل دوقل" بازي ميكردند و امروز پس از يكي دو دهه تبعيد سياسي و خارجنشيني نسبت بهمواضع گذشتهي خود ترديدكرده و راه رشد سرمايهداري را موعظه ميكنند، اگر همان روزگاري كه لنين و لنينيسم وِرد زبانشان بود، مفهوم اين نظريهي لنين را كه ميگويد "سرمايهداري در عصر امپرياليسم بهعلت پيدايش اوليگارشي مالي و غلبهي سرمايهي مالي، سرمايهداري انگلصفت و رو به تباهي است" درك كرده بودند، امروز كه عملكرد اين سرمايهي مالي بيش از هر زمان ديگري با آن تصوير انطباق يافته است، بهاين راحتي از مواضع گذشتهي خود عدول نميكردند. اينان نه آنروز واقعاً دريافته بودند كه معناي آن انديشه چيست و نه امروز ميفهمند معناي راه رشد سرمايهداري چيست و در شرايط حاضر جهاني، سرمايهداري خارج از نظارت بهكجا ميانجامد.
اين تصوير عمومي مناسباتي است كه ليبراليسم نو بهدنبال تحميل سلطهي آن بر نيمهي جهان است اما درمورد خاورميانه بهطور اخص ساير ملاحظات تحتالشعاع مسألهي نفت و اهميت آن در تحولات آيندهي اقتصاد جهان است. از اين لحاظ خاورميانه يكي از حساسترين بخشهاي استراتژي قدرت جهاني آمريكا است. جنگ بر سر سلطه بر منابع انرژي مسألهي سادهاي نيست. تسلط آمريكا بر اين منطقه نهتنها براي خود اين كشور حياتي است بلكه چين را بهعنوان يك قدرت نوپديد و روبهرشد و علاوه بر آن، اروپا و ژاپن را در زمينهي حياتيترين نياز آنان در بخش انرژي بهطور روزافزوني به يك رژيم نفتي خاورميانهاي كه تحت سلطهي آمريكا است، وابسته خواهد ساخت. در مورد كشوري كه مصرفكنندهي بيش از 25 درصد توليدات نفتي جهان است اما خود با كانادا بر روي هم بيش از سهدرصد ذخاير شناختهشدهي نفت جهان را ندارند، اين سياست قابل درك است. آنچه دونالد كاگان صاحبنظر سياسي دست راستي و استاد دانشگاه ييل در جريان بحران عراق اظهار داشت، موضوع را به روشني و بهطور موجز بيان ميكرد: "هر وقت كه ما مسايل و مشكلات اقتصادي داشتهايم. اين مسايل و مشكلات در نتيجهي اختلال در تأمين نفت ما بهوجود آمده است. اگر ما نيرويي در عراق داشته باشيم، هيچگونه اختلالي در تأمين نفت ما بهوجود نخواهد آمد."
توجه به اين واقعيت كه آمريكا با همهي وزن و اهميتي كه در تحولات جهاني دارد، بهاضافهي كاناد بر روي هم سهدرصد و اروپاي غربي نيز با همهي نقش و اهميتي كه در صحنهي اقتصاد جهاني دارد فقط دو درصد ذخاير شناختهشدهي نفت جهان را در اختيار دارند و اروپاي شرقي و اتحاد شوروي سابق كه طي پنجاهسال قطرهاي نفت از خارج وارد نميكردند بر روي هم فقط هفتدرصد ذخاير جهاني نفت را دارند، اما منطقهي خاورميانه يكجا صاحب 65 درصد ذخاير مزبور است، اهميت اين منطقه و ماهيت بحرانهاي سياسي آنرا بهتر آشكار ميكند (نمودارضميمه كه در نشريهي ذخاير نفت خام و گاز طبيعي جهان شمارهي اول ژانويهي 2001 درج و در سرمقالهي دسامبر 2002 "مانتلي ريويو" نقل شده است در اين زمينه بسيار گويا است.) بهعلاوه توجه به اين واقعيت كه بنا به پيشبيني وزارت انرژي ايالات متحده در سال 2002 تقاضاي جهاني نفت طي بيست سال آينده از 77 ميليون بشكه در روز (كه مربوط به زمان اين برآورد است) تا 120 ميليون بشكه در روز افزايش خواهد يافت كه عمدهي اين افزايش به آمريكا و چين مربوط ميشود،4 زواياي مسأله را بهتر روشن ميكند. البته درهمهي مراحل حيات نظام سرمايهداري منافع و ملاحظات گوناگون اقتصادي سياسي و نظامي درهمتنيده و با ارتباطات و تأثيرات متقابلي كه بر هم دارند، چون يك كل واحد عملكرده و ميكنند، اما مسألهي نفت هم در خاورميانه فقط يك مسألهي اقتصادي نيست و علاوه بر چشمانداز كسب سود هنگفتي كه از اين منابع عظيم براي شركتهاي بزرگ سرمايهداري وجود دارد، ملاحظات سياسي و استراتژيك مربوط به اين منطقه هم هر يك به نوعي زير تأثير مسألهي نفت قرار دارند.
با توجه به آنچه گفته شد، خامي و سادهانديشي دربارهي روند جاري يا سهلانگاشتن مسأله و در غفلت رهاكردن جامعه عواقب سنگيني دارد و هراس من از آن است كه زماني بهطور واقعي متوجهي آثار و عواقب شومِ جنگ شويم كه براي جلوگيري از آن ديگر خيلي دير شده باشد. از اينرو اكنون وقت آن است كه همهي نيروهاي ميهنپرست و مردمدوست تصورات واهي را كنار گذارند و يكصدا در برابر جنگ و در برابر همهي كساني كه براي ماجراجوييهاي نظامي رجزخواني ميكنند، ايستادگي كنند؛ زيرا در شرايط حاضر در چنين چشماندازي جز تشديد اختناق و سركوب و پسرفت ضددموكراتيك براي مردم چيز ديگري وجود ندارد.
پينوشتها:
1. The center for economic and poticy research
2. R.J. shiller, Irrational Exuberance (Prinston, 2001) .P.172
3. Jay Bookman, “The President`s Real Goal in Iraq”, Atlanta Journal Constitution, september 29, 2002
4. “U.S. Imperial Ambitions and Iraq” in monthly Review, December 2002 p.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر