بخشی از سیاست تبلیغاتی طرفداران پرزیدنت بوش
حسین منتظرحقیقی
حسین منتظرحقیقی
برگرفته از سایت اخبار روز
پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱٣٨۵ - ۴ می ۲۰۰۶
امروزه اگر بخواهیم رابطه و دیدگاههای دولتمردان و احزاب حاکم جهان را با ارزش ها و مولفه های هویت «ملی ـ دموکراتیک» مثل مقولهء آزادی, ا ستقلال و تمامیت ارضی کشورهای کوچک تر و از جمله وطنمان ایران دریابیم, ضرورتا" باید حداقل حوادث و وقایعی که پس از دوران جنگ سرد و آغاز یک قطبی شدن جهان روی داده است به دقت مورد مطالعه قرار دهیم. این بررسی از این لحاظ ضرورت دارد که در شرائط سیاسی, اقتصادی جهانی تشخیص مرزهای میان ارزشهای هویت ملی ـ دموکراتیک و ضد ارزشهای آن بقدری بیکدیگر نزدیک میباشند که گاهی سمت گیری هائی که باید به تقویت استقلال کشور منجر گردد, در عمل نتیجه ای را ببار میاورد که در راستای سلطهء بیگانگان میباشد. از این رو نوشتهء حاضر کوششی است که نشان دهد, در شرائطی که حاکمیت جمهوری اسلامی علاقمند است ملت ایران را که باید در مسائل داخلی و خارجی کشورش تصمیم گیرندهء اصلی باشد بطور کامل از صحنه های تصمیم گیری کنار گذارد از یک سو و از دیگر سو تبلیغات کر کننده و گوش خراش قدرت های بزرگ جهانی که برای منافع بیشتر, نیت های سوء خود را در ورای شعارهای دلفریب مانند شعار حقوق بشر, آزادی و حفظ تمامیت ارضی که جزء آمال و آرزوهای جوامعی مانند جامعهء ایران است مخفی کرده, چگونه آمریکا و عواملش میکوشند جنبش «ملی ـ دموکراتیک» مردم ایران را منحرف نمایند. نویسنده میداند که مطالبی را که ارائه کرده است بسیار کلی, نارسا و حتی ناقص است اما کوشیده است پس از یک بررسی و تحلیل کوتاه و کلی نمونه هائی را ارائه دهد که افرادی که در ظاهر علیه اس ت بداد ولایت فقیه هستند چگونه شمشیر جمهوری اسلامی را برای ذبح شرعی مخالفانش تیزتر میکنند و یا چگونه کسانی که در ظاهر خود را دنباله رو معیارهای زنده یاد دکتر مصدق و ارزشهای ملی معرفی میکنند بر شاخهء درخت نشسته و ان شاخه را از بن میبرند. و اما موضوع
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دلایل متعددی داشت. از جملهء این عوامل سلطهء نظامی, سیاسی, اقتصادی روسیه بر کشورهای این اتحاد بود که برژنف از آن بعنوان «حاکمیت محدود» این کشورها نام میبرد. تلاشهای گرباچف برای حفظ این اتحاد با دخالت دادن عنصر آزادی و نفی سیاست «حاکمیت محدود» چون با خودکامگی رهبران و کادرهای حزب کمونیست سازگاری نداشت, و در صورت متحقق شدن سیاست های گرباچف باعث میشد که «آپاراتچی» های حزب نتوانند چون گذشته به خودسری های خود ادامه دهند ، لذا برای جلوگیری از سیاست گرباچف برخی از رهبران حزب کمونیست دست به کودتا زدند و برای چند روزی هم گرباچف را که در آن ایام همراه با خانواده اش برای گذراندن تعطیلات خارج از روسیه بسر میبرد, در همان محل تحت نظر قرار دادند. اما کودتای آنان در اثر مقاومت مردم بخصوص مقاومت جمهوری روسیه که یل ت سین رئیس جمهور آن بود با شکست روبرو گردید. سیاست های یل ت سین از آنجا که با تمایلات کشورهای غربی در راستای متلاشی کردن اتحاد جماهیر شوروی همسوئی داشت لذا مورد تأئید کشورهای غربی از جمله ایالات متحدهء آمریکا قرار گرفت. بالاخره روند فروپاشی تا پایان ادامه یافت. روسیه بعلت اینکه سیستم بهره کشی گذشته را از دست داده و باز به این دلیل که آمریکا و همپیمانهایش بعنوان نیروهای فاتح جنگ سرد برای ایجاد پایگاهای خود, سیاست دفاع از بخش خصوصی در آن کشور را پیشه کرد بنوبهء خود باعث پشت گرمی برخی از افراد و یا نیروهای معترض داخلی بود و به آنها جرأت میداد که برای وصول مطالبات سیاسی, اقتصادی خود در شرایط جدید سرسختی بیشتری نشان دهند, با بحرانهای متعدد اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مواجه گردید که تا مدتها نمیتوانست در سیاست های جهانی تأثیرگذار باشد. در این زمان اروپا هنوز خود را نیازمند آمریکا میدانست و بخود اجازه نمیداد تا در برابر آن کشور سیاست مستقل و فعالی را در پیش گیرد. جمهوری خلق چین برای تحکیم زیر ساختهای پیشرفت اقتصادی خود از هر گونه درگیری جدی با قدرتهای بزرگ حذر میکرد. این فرصت طلایی یعنی «عرصهء سیاسی بین المللی بدون هیچگونه رقیب جدی» در اختیار آمریکا قرار گرفت که بتواند سیاست نظم نوین جهانی خود را به مثابهء اصلی ترین عنصر سیاست خارجی خود اعلام نماید.از اینرو باید ارزشهای بین المللی دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی جای خود را به ارزشهایی بدهد که بتواند در پیشبرد این سیاست کمک نماید. در این دوران است که مردم جهان بطور شگفت زده ای متوجه این امر میشوندکه آمریکا نسبت به ساختار سازمان ملل که تا قبل از این دوره در مسایل مورد اختلافی که در عرصهء بین الملل رخ مینمود نقش اول را ایفا میکرد معترض است و خواهان آنست که این ساختار متناسب با تغییر تعادل نیرو در سطح جهانی تغییر نماید که هدف آن چیزی جز سهم خواهی بیشتر نمیباشد. روابطش را با اتحادیهء اروپا و پیمان ناتو از سطح یک همپیمان بگونه ای تغییر میدهد که نشان دهد اتحادیهء اروپا و پیمان ناتو بدون هماهنگی با آن کشور قادر به ایفای هیچ نقشی در سطح جهانی نیستند که هیچ, حتی قادر نیستند مسایلی مثل «کوزوو» که در کنار گوش آنها اتفاق میافتد را حل نمایند. در این رابطه میتوان به نمونه های دیگری اشاره کرد که چون هدف این نوشته چیز دیگری است توضیح بیشتر در آن رابطه را بوقت دیگری وا میگذارم
امریکا با در پیش گرفتن سیاست «نظم نوین جهانی», چنانکه اشاره رفت نه تنها در عرصهء بین المللی خواهان تغییر در حقوق بین الملل بصورتی که بتواند آن کشور را فرا دست تمام نهادهاِی تصمیم ساز جهانی قرار دهد میباشد بلکه برای توسعهء منطقهء نفوذ خویش در کشورهای مختلف جهان و خارج کردن رقبای سیاسی و یا اقتصادی خود از آن حوزه ها بهر کوششی دست میزند که هر نوع مقاومتی حتی مقاومت ملتها را نیز پیشاپیش خنثی نماید و زمینهء پیشبرد سیاستهای جدید خود را بلحاظ فرهنگی و ذهنی مهیا نماید . امریکا بدنبال سیاست «نظم نوین جهانی» خود, تمامیت ارضی, استقلال و یکپارچگی ملت را بطور مشخص هدف قرار داده و هرگاه فرصتی بیابد در از بین بردن حاکمیت ملی کشور نیز تردیدی بخود راه نمیدهد
مقامات آمریکایی بخوبی میدانند که بخش وسیعی از جامعهء ملی ایران و بخصوص جامعهء سیاسی کشور با حکومت اسلامی مخالفند, علیه استبداد دینی در حال مبارزه هستند, خواهان جدایی عرصهء حکومت از عرصهء مسایل ایده لوژی از جمله مسایل دینی بوده و در این راستا تلاشهای بسیاری انجام داده و در حال ادامه آن است, آمریکا بخوبی میداند که اکثریت جامعهء سیاسی ایران و همچنین اکثریت جامعهء ملی ایران از نحله های مختلف قومی و عقیدتی هرگونه تحولی را در چهارچوب سر زمین ایران دنبال میکنند. اما علیرغم اینهمه, به عنوان اینکه میخواهد با حاکمیت جمهوری اسلامی مقابله نماید, به ترغیب و تشویق اختلافات قومی تا سرحد جدا شدن این اقوام از یکدیگر و تجزیهء ایران, هرگونه حمایت های مالی و تبلیغاتی خود را در اختیار معدود افرادی که میزان ارتباط و وابستگی آنها با آن اقوام هم مشخص نیست قرار میدهد و بدین ترتیب در راستای ذهنیت سازی برای از میان رفتن یکپارچگی ملت و تمامیت ارضی ایران گام بر میدارد. تشکیل سمینارهایی با تعداد معدودی افراد از میان بیش از سه ملیون ایرانی که در خارج از کشور زندگی میکنند دلیل این مدعا است. چنین سیاستی قبل از فروپاشی شوروی نه تنها به هیچ وجه در دستور کار دولتمردان آمریکایی قرار نداشت بلکه از آنجایی که اتحاد جماهیر شوروی با تبدیل کردن عنوان «اقوام» به «ملت» و سوء استفاده از «حق تعیین سرنوشت ملتها» که از سوی جامعهء جهانی نیز پذیرفته شده بود بعنوان اهرمی برای نفوذ خود در کشورهایی که منطقهء نفوذ کشورهای سرمایه داری بودند و جدا کردن آن مناطق از کشور های مادر بهره می جست. این سیاست در مورد ایران نیز مورد استفاده قرار میگرفت و نه تنها آمریکا با این امر مخالفت میکرد بلکه به حکومتهایی که در این رابطه مشکلی پیدا میکردند از جمله به رژیم ایران از هیچ کمکی دریغ نمیکرد زیرا بیم آن داشت که نکند این بخش از منطقهء نفوذش را از دست بدهد و در اختیار رقیبش, اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی قرار گیرد . امروزه آمریکا با در نظر گرفتن سیاست «نظم نوین جهانی» مورد نظرش و با توجه به چرخش ۱٨۰ درجه ای نسبت بمواضعی که در بالا به آن اشاره شد به این مسأله میاندیشد که اگر بهر دلیلی نتواند سیطرهء کامل خود را بر سراسر مناطقی که تاکنون در اختیارش نبوده و یا بدلایل مختلفی از حیطهء سلطه اش خارج شده مثل ایران [تامین نماید] , لااقل بتواند از راه تجزیه این کشورها ابتدا مقاومت یکپارچه این ملتها از جمله ایران را تقسیم نموده و سپس اهداف خود را از طریق بزیر سلطه در آوردن مناطق کوچک شده که طبیعتا" برای حفظ خود نیازمند حمایت یک قدرت خارجی خواهند بود پیگیری نماید. در این رابطه شاید تصور میکند که اتفاقات رخداده در منطقهء بالکان, تجربهء خوبی است
آمریکا اما بخوبی میداند که اگر سیاست بالکانیزه کردن در منطقهء بالکان به این دلیل که زندگی کشورهای این منطقه در کنار یکدیگر بطور طبیعی صورت نگرفته و زمان آن کوتاه بوده است (بعد از جنگ جهانی اول و با متلاشی شدن امپراطوریهای عثمانی و اطریش و بهم پیوستن چند منطقه از این دو امپراطوری, کشور یوگسلاوی بوجود آمد), توانست بزودی انجام پذیرد اما بخوبی واقف است که در مناطقی مثل ایران به دلیل فرهنگ و سرنوشت مشترک اقوام مختلف ایرانی طی قرنهای متمادی, این سیاست با مشکلات جدی و اساسی مواجه خواهد بود. از اینرو سیاستی را در مورد وطنمان ایران در پیش گرفته است که نزدیک به دو دهه از عمرش میگذرد . در این مدت زمانی, افرادی که از زمان نظام پادشاهی سرسپردگی خود را نسبت به «ارباب» بودن آمریکا به اثبات رسانده بودند مأموریت مییابند که با حمایت های همه جانبهء مالی و امکانات تبلیغاتی, بطور سیستماتیک اقداماتی را انجام دهند که در مرحلهء اول «ارزشهای هویتی ملی ـ دمکراتیک» را کمرنگ کرده و زمینه را برای پخش ضد ارزشهائی علیه «ارزشهای ملی ـ دموکراتیک» آماده سازند. پیشگامان این راه افرادی همچون داریوش همایون «دبیر کل حزب شاه ساختهء رستاخیز» و همتای ساواکی ایشان «آقای پرویز ثابتی» بودند که با در اختیار داشتن صفحاتی از نشریات هفتگی که در خارج از کشور چاپ و منتشر میشد تاریخ دوران پهلوی را که بخشی از آن با دست اندرکاری آمریکا توأم بوده است «باز نویسی» نموده بطوری که بتواند مسیر پیشرفت سیاست جدید آمریکا را با تحولاتی که در آن صورت گرفته است هموار نماید
در این «باز نویسی» مبارزات مردم ایران برای باز یافتن استقلال کشورشان از چنگال بیگانان و از جمله مبارزات ملت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق که با ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور تحقق یافت «بی ارزش» و اشتباه جلوه داده میشود. کودتائی که علیه حاکمیت ملی ایران توسط سازمانهای جاسوسی انگلیس و آمریکا رهبری شد و در نتیجه حکومت ملی ـ دمکرات دکتر مصدق را ساقط کرد بعنوان یک مسألهء قابل اغماض تبلیغ میشود, اعتراض همیشگی ملت به این کودتا و ننگی که برای مدعیان آزادی و حقوق بشر در پیشانی آنها باقی مانده است از سوی این جنابان در سطح یک «روضه خوانی» تنزل مییابد. بروایت این تاریخ نویسان کسانی که برای بدست آوردن آزادی های پایمال شده در کشورشان با استبداد دربار پهلوی و دستگاه سرکوب و اختناق آن یعنی «ساواک» مبارزه کرده, محرومیت های سیاسی, اجتماعی و اقتصادی را تحمل کرده و حتی جان خود را بر سر آرمانهای آزادیخواهانهء خود گذاشته اند «دانیاسور» لقب مییابند
اینان با استفاده از امکانات زیادی که در اختیار داشتند توانستند برخی از افرادی که خود را متعلق بخانواده چپ میدانستند و یا در گذشته های دور در گروههای ملی فعالیت داشتند را با خود همصدا کنند و آنها نیز بگونه ای مبلغ نظرات تاریخی این راویان, یعنی آقایان داریوش همایون و پرویز ثابتی شدند. اما با وارد کردن نیروهای جدیدی مثل آقای مسعود بهنود و آقای دکتر علیرضا نوری زاده (۱) که تا آن زمان نقاب ملی بر چهره داشته و به شغل روزنامه نگاری مشغول بودند به این کارزار, و حمایت جانانهء آنان از معلمین بزرگشان یعنی همان آقایان فوق الذکر, نشان داده شد که اراده و امکانات بسیار قوی ای برای پیشبرد الزامات و نظریات نظم نوین جهانی در میان جامعهء ملی ایران وجود دارد
در این راستا همهء کسانیکه سر به آستان بیگانه سائیده اند باید از ادعاهای و افتخارات گذشته خود دست بردارند و در این نهضت شوم ضدمیهنی یعنی «تبلیغ ضد ارزشهائی» علیه هویت ملی ـ دموکراتیک, نقش خود را ایفا نمایند. شرکت آقای رضا پهلوی را در پالتاک اینترنتی همراه با برخی گروههای سیاسی که رسما" خواهان تجزیهء کشور هستند را میتوان در چهارچوبی غیر از چهار چوب اجرای «فرمان» ارزیابی کرد؟ مگر «آقای رضا پهلوی» به کوشش های پدر بزرگش (رضا شاه) که ایران را از ملوک الطوایفی نجات داده و کشور یکپارچه ایران را پایه گذاشته است افتخار نمیکرد؟ چه شده است که برای بوجود آوردن یک اتحاد گسترده با کسان و گروههائی وارد گفتگو م ی شوند که به ملتی بنام «ملت ایران» باور ندارند و تفکر دفاع از تمامیت ارضی را ناشی از افکاری عقب مانده میدانند. در سایت روشنگری مقاله ای تحت عنوان «جلسات جدید آقای آهی و سلطنت طلبان و اعضائ اکثریت..... مثل اینکه گردهمائی ها خیال دارد به مسائل آمریکا بپردازد ونه به مشکلات مردم ایران» (۲) که رضا پهلوی و عده ای از اعضای سازمان اکثریت و گروهی از جمهوریخواهان ملی, نمایندگان حزب دمکرات کردستان ـ کومله مهتدی, جبههء متحد بلوچستان و طرفداران رفراندم... در پالتاکهای اینترنتی گرد هم میایند تا بتوانند بیک پلاتفرم مشترکی دست یابند و بعد از آن بسوی تشکیل یک «کنگره ملی» بروند و خود را برای مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی آماده نمایند. بفرض آنکه ایشان موفق هم بشوند و این اتحاد را هم ایجاد نمایند, مگر ایشان نمیدانند که بعضی از این نیروها بدنبال آنند که این گربهء خوابیده بر روی اطلس جهان را قطعه قطعه کنند؟
آمریکا به روشنی نشان داده است که میان مردمی که برای آزادی و استقلال کشورشان با یک دست علیه استبداد در داخل کشور مبارزه میکنند و با دست دیگر جلو تجاوز هر بیگانه ای را میگیرند از یکسو و حاکمین جمهوری اسلامی از سوی دیگر فرقی قائل نیست, با وجود این با تظاهر به خواست آزادی و دمکراسی در ایران, افراد حقیری را بخدمت گرفته است تا کسانی را که برای استقلال و آزادی در کشورشان صادقانه فداکاری میکنند به این دلیل که هر نوع وابستگی به بیگانه و دریافت هر نوع کمک مالی را حتی در شرائط سخت مبارزه امروز رد میکنند گستاخانه بباد انتقاد گرفته در تبلیغ یک ضدارزش علیه مولفه های «هویت ملی ـ دمکراتیک» نهضت ملی ایران داد سخن دهند. انگار که در فرهنگ جدید مورد نظر آقای بوش, جامعهء ملی باید به دو بخش متمایز تقسیم شوند. یک بخش از آن چسبیده به حکومت جمهوری اسلامی است و بخش دیگر آن باید جیره خوار اجانب باشند و در این فرهنگ بخش سومی یعنی افراد و نیروهای آزادیخواه مخالف استبداد ولایت فقیه که طرفدار استقلال و حافظ تمامیت ارضی کشورشان نیز میباشند, نباید وجود داشته باشد . اخیرا" شخصی بنام آقای «ناصر مستشار» که خود را هم در طیف مصدقی و هم علاقمند به سازمان نهضت مقاومت ملی, تشکیلاتی که بوسیلهء مرحوم شاپور بختیار پایه گذاری شده است معرفی میکند طی نوشته ای تحت عنوان «در دفاع از سیاست های ضد ملی نمیتوان پشت نام دکتر مصدق مخفی شد» (٣) که در سایت اینترنتی «عصر نو» انتشار یافته است کسانی را مورد حمله و ناسزا قرار داده است که عمل ایالات متحده آمریکا را به این جهت که بودجه ای را برای توزیع میان مخالفین حاکمیت جمهوری اسلامی اختصاص داده است مورد حمله شدید قرار داده و محکوم کرده اند. آقای مستشار در همین نوشته در مزیت دریافت پول از ایالات متحدهء آمریکا داد سخن داده است. اگر این جناب چنانکه ادعا میکند که فردی از طیف طرفداران مصدق است یعنی برای ارزشهای آزادی ـ استقلال ـ و دفاع از تمامیت ارضی ایران ارزش قائل است, باید میدانست که اگر آقایان دکتر علی اصغر حاج سید جوادی, دکتر علی راسخ افشار, دکتر پرویز داورپناه, دکتر فرهنگ قاسمی و.... هر ایراد و عیبی چه در ارزیابی نیروی خود و یا تحلیل هائی که از جامعه و نیروهای سیاسی ایران ارائه میکنند داشته باشند, اما با قاطعیت تمام هم از استقلال و هم از تمامیت ارضی ایران دفاع کرده و میکنند و بهمین دلیل هم مورد انتقاد افرادی مانند آقای مستشار قرار میگیرند.نباید فراموش کرد که آقایان دکتر علی اصغر حاج سید جوادی ـ دکتر علی راسخ افشار ـ دکتر پرویز داور پناه و دکتر فرهنگ قاسمی و.. بخاطردفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران حاضر نخواهند شد با افرادی همچون آقای ناصر مستشار حتی به بهشت هم بروند و با صدور اعلامیهء اعتراضی و محکوم کردن سیاست و اقدام دولت آقای بوش در دادن وعدهء کمک های مالی به مخالفین جمهوری اسلامی مرزهای خود را با افرادی چون آقای ناصر مستشار جدا نموده اند. آقای ناصر مستشار در همین نوشته مورد بحث, آقای دکتر بیات زاده را نیز در کنار افراد فوق الذکر قرار داده است در حالیکه دکتر منصور بیات زاده را جزء یکی از جناح های تشکیلات جبههء ملی ایران معرفی نموده است. اگر چه آقای دکتر منصور بیات زاده یکی از افراد ملی ـ مصدقی میباشد ولی ایشان عضویتی در تشکل های جبههء ملی ایران نداشته و در سازمانی عضو هستند که خود را «سوسیالیست های مصدقی» مینامند و صرفنظر از این مسائل, ایشان جزء امضا کنندگان آن اعلامیهء اعتراضی نبوده اند. آیا این امر ناشی از یک اشتباه بوده یا اینکه آگاهانه و برای نیت سوئی صورت گرفته است؟ من نمیدانم, اما آقای دکتر منصور بیات زاده نیز در تمام حیات سیاسی اش با درکی که از آزادی داشته با استبداد داخلی مبارزه کرده و با برداشتی که از استقلال داشته است با سیاست های تجاوزکارانه بیگانه مقابله کرده است. افرادی این چنینی که در جنبش ملی ایران حضور داشته اند و تعداد آنها نیز کم نبوده پیوسته مورد غضب دستگاه های استبداد داخلی و عوامل اجنبی چه در دوران محمدرضا شاهی و چه در دوران جمهوری اسلامی بوده و هستند. اما افرادی همچون آقای ناصر مستشار و پیشکسوتان ایشان که در این نوشته به آنها اشاره شد بخوبی میدانند کاری که انجام میدهند در مقطع کنونی در خدمت سیاست نظم نوین جهانی آمریکا است که هیچگاه علاقمند به استقلال و تمامیت ارضی کشور ما نبوده است و نیست. و اقدام و اظهارات افرادی مانند ایشان بر خلاف لاف زنی هایشان در راستای تضعیف حاکمیت جمهوری اسلامی نیز نمیباشد, بلکه بر عکس به جنبه های مختلف مبارزه علیه استبداد در ایران آسیب رسانده و سندی در اختیار حاکمیت جمهوری اسلامی قرار میدهند که بتواند از طریق دستگاهای تبلیغاتی خود در داخل و خارج کشور, همهء مبارزین و کوشندگان راه آزادی و استقلال و سربلندی ایران را منتسب به بیگانگان معرفی نمایند و بدین وسیله جنبش آزادیخواهی و استقلال طلبی کشوررا بیش از بیش زیر فشار قرار دهد
نیروهای ملی ـ مصدقی, نیروهای ملی, و دیگر نیروهای آزادیخواه و چپ های غیر وابسته و همهء آنهائی که قلبشان برای آزادی و استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران می طپد آگاه و هوشیارند و همانطور که تاکنون توانسته اند این افراد و سیاست ها و وابست گ یشان را افشا نمایند, در آینده نیز به وظیفهء ملی ـ دموکراتیک خودشان عمل خواهند کرد .
ح سین منتظر حقیقی - از سازمان فراکسیون متحد
زیر نویس ها
http://asre-nou.net/۱٣٨۵/ordibehesht/۶/m-mostashar.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر